
-
ارجاع و استعاره در سینما، یکی از روشهای روایی تصویری است که سابقهای طولانی دارد. مارپیچ آخر فیلم “درخشش”، گلبرگهای رز در فیلم “زیبایی آمریکایی”، گلدان گل در فیلم “لئون” و تصویر پرنده در فیلم “رهایی از شاوشنک”، همگی نمونههای مشهوری از ارجاعات سینمایی هستند. فیلمهایی که بنیان شان بر اساس ارجاع بنا نهاده شدهاند معمولا تاثیرگذار هستند و پس از دیدن فیلم هم تا مدتها با ما میمانند. شاید این تاثیر به خاطر علاقه انسان به کشف شباهتها و ایجاد ارتباطهای ذهنی باشد. همچنین ارجاعات وسیع در فیلم چه در کاراکترها و چه در سیر داستان، میتوانند بار سنگین روایی فیلم را نیز بردوش بکشند.
برخی ارجاعات محدودتر هستند و به نام استعارههای استاتیک مشهورند که معمولا دال و مدلول مشخص و معینی دارند و با بقیه عناصر فیلم ارتباطی ندارند. اما ارجاعات پیچیده و داینامیک، خود شبیه یک سیر داستانی هستند: دارای آغاز، بدنه و پایان هستند، در طول فیلم اطلاعات بیشتری به بیننده میدهند و ارتباط پیچیدهتری بین کاراکترها و مفاهیم بیرونی برقرار میکنند. این نوع ارجاعات با دقت طراحی میشوند و آگاهانه پرداخته شده و اکثرا به دنیای درونی کاراکترها یک واقعیت خارجی میدهند.
شاید از نگاهی دیگر، اصلا رسالت اصلی سینما همین ارجاعات باشد: بجای اینکه “بگوید”، چیزهایی را “نشان دهد”. که خود بفهمیم چه میگوید. نشانههای تصویری و ارتباط بین دو عنصر، شاید بنیان استعارههای سینمایی باشد.
( از این قسمت متن، احتمال لو رفتن داستان فیلم Mother! وجود دارد. اگر فیلم را ندیدهاید، ادامه متن را نخوانید)
فیلم آخر آرنوفسکی، با نام مادر! (Mother!) شاید نمونه خوبی از چنین فیلمهایی باشد. در نظر اول و بخصوص از دید تماشاگری که با سینمای آرنوفسکی آشنایی ندارد، فیلم مادر! ملغمهای نامفهوم، سراسر ملتهب و آزاردهنده باشد. فیلمی که نه تماشاگر علاقمند به سینمای ترسناک را راضی میکند و نه علاقمندان سینمای معمایی را. بقولی یک Phantasmagoria کامل.
اما آرنوفسکی خط داستانی دقیقی را طراحی کرده است با ارجاعات بیشمار به متون مقدس. آنقدر این ارجاعات زیاد و کامل هستند که کل فیلم را میتوان به نوعی داستان خلقت دانست: خداوند، مادرطبیعت، زمین، خلقت زمین، آدم و حوا، کشته شدن هابیل توسط قابیل، پیدایش انسان، اشغال زمین توسط انسان، آتش و خون، آسیب رساندن به زمین و مادر طبیعت، ارتباط مهلک انسان با طبیعت در برابر ارتباط انسان با خدا، مراسم عشا ربانی، اظهار ارادت انسان به خدا و در موازات آن تهاجم به دیگر انسانها و طبیعت، توجیه همه این گناهان با دستاویز ارادت به ملکوت، ناامیدی طبیعت از انسان، نابودی جهان و همه انسانها و …
و باز هم خلقتی دوباره و دوباره و دوباره: آیا خداوند هنوز به انسان امید بسته است؟
آرنوفسکی هراسی ندارد که داستان خودش را بگوید و در این داستان، به متون مقدس ارجاع دهد. این کار را قبلا با داستان نوح هم کرده بود. آنجا هم بسیاری را از فیلمش متنفر کرده بود. سبک خاص روایی آرنوفسکی، شاهدی است بر مفهوم Externalize کردن یک مفهوم درونی. بدون هیچ واهمهای.
فیلم را با هیچ پسزمینهای و قیاسی با دیگر فیلمها نباید دید. در هنگام دیدن فیلم نباید زود قضاوت کرد. بسیاری از نشانههای تصویری فیلم ابتدا بیمعنا به نظر میرسند. گاهی خط سیر داستان کاملا گم میشود. اما همانقدر که آرنوفسکی سعی میکند بیننده را گیج یا متنفر کند، به همان اندازه هم کلیدهایی برای ایجاد ارتباط ذهنی به او میدهد.
سوال و پاسخ کاراکتر مادر و کاراکتر Him در پایان فیلم ( تو چه هستی؟ I Am Mine) شاید نوعی ارجاع به سوال موسی از خدا باشد: تو کیستی؟ و خدا پاسخ داد I Am Who I Am .
سپاس فراوان
عالی بود، بسیار سپاس گزارم
سلام.ممنونم جناب روشن عزیز.خوشحالم که هستید ????